Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-05-06@06:55:40 GMT

خیراتی که برای صاحبش آمد داشت

تاریخ انتشار: ۱۵ دی ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۴۴۹۷۳۴

خیراتی که برای صاحبش آمد داشت

خبرگزاری فارس مازندران- زهرا طاهری پرکوهی|برخی خبرها حال دل‌مان را خوب می‌کند، اصلا انسان می‌ماند واقعا چگونه انسان به این حد از مقام و جایگاه می‌رسد که بتواند ببخشد.

مهربانی از هر نوعش قشنگ است فقط دل می‌خواهد، ددلیفت که برای درد و رنج بتپد همانند کار خانم فوزیه بابایی بانوی ۵۷ ساله ساکن سیمرغ مازندران که ارثیه ۱۰ میلیارد تومانی خود را به جمعیت هلال‌احمر هدیه کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

*هدیه ارثیه میلیاردی

این بانوی مازندرانی ارثیه میلیاردی خود را هدیه کرد تا برای توسعه زیرساخت‌های امدادی هزینه شود.

*مادری که باوجود فرزند مستاجر ارثیه‌اش را بخشید

کار این بانوی خیر چنان مورد توجه قرار گرفت که بازخوردهای بسیاری درپی داشت، مادری که صاحب سه فرزند است و حتی عنوان شده فرزندانش مستاجر هستند اما از این سرمایه میلیاردی گذشت.

به سراغ  خانم بابایی می‌رویم و می‌خواهیم درباره هدف این کار خیر خود توضیحی ارائه دهد از سخنانش می‌فهمم میلی به این ندارد که نامی از وی در خبرها بیاید اصلا هدفش هم این نبود که بخواهد که نامش برجسته شود بلکه بیشتر از نام هدفش مهم‌تر بود.

با این وجود می‌گوید اگر این کار خیر مشوقی برای انجام کارهای خیر بیشتر شود، صحبت می‌کنیم و با این تفکر مصاحبه را ادامه می‌دهیم.

*حسی از جنس کاهش آلام

این بانوی صحبت‌هایش را با احساسی که وی را  جمعیت هلال‌احمر  وصل کرد شروع می‌کند، حسی از جنس تلاش بی‌ادعا برای کاهش آلام مردمی که در رنج هستند.

برای انجام این کار تحقیقات زیادی داشتم و البته چند سالی که با این مجموعه همکاری کردم و روحیه و شور و شوقی که در این جمع از امدادگران گرفتم هم به من اطمینان داد؛ چراکه خدمات انسان‌دوستانه به مردم در این نهاد ملموس است.

*مهربانی در وجودمان عجین شد

البته اولین دلیلی که این ارثیه را اهدا کردم عشقم به پدر و مادرم بود، این را هم بگویم صندوق پدرم پر شده از مالی که خیرات داده؛ به این دلیل که اگر نانی داشت یک سوم آن را به دیگران می‌بخشید و این بخشش‌ها در اوج نداشتن‌ها بود و باید بگوییم خیرات در وجودمان عجین شد.

اهدای این زمین کار دلی بود، زمینی که حاصل رنج و مشقت پدرم بود و بهتر دیدم آنچه از پدرم به ارث رسیده به نام پدرم سال‌های سال به یادگار بماند.

با این کار آرامشی نصیبم شد که این آرامشم را با هیچ چیزی نمی‌توانم عوض کنم.

البته بازخوردها نسبت به این کارم جالب بود، برخی مرا تشویق کردند تا این کار باقیات برای خانواده‌ام ماندگار باشد اما در کنار تعریف‌هایی که شده حرف‌هایی هم شنیدم از اینکه این کار هدر دادن سرمایه‌ام بوده اینکه چه تضمینی برای استفاده درست از این زمین وجود دارد، چرا برای ازدواج و مسکن جوانان در نظر نگرفتم ولی باید بگویم این کار، کار جهانی بوده است.

* یاد گرفتم نان‌آور باشم نه نان‌خور!

الحمدالله یاد گرفتم در زندگی در کنار اینکه مادر باشم پا به پای همسرم تلاش کنم و امروز روی پای خود ایستاده‌ایم آن هم با تلاش یکدیگر، به فرزندانم هم از کودکی یاد دادم پا به پای ما کار کنند؛ به‌عبارتی فرزندانم یاد گرفتند به نان آور باشند؛ نه نان‌خور ...

خودم هم تعجب کردم زمانی‌که از فرزندم پرسیدند نظرتان درباره ارثیه اهدایی مادرتان چه بود، در پاسخ گفتند پدر و مادرمان ما را طوری بار آورند، نان‌آور باشیم، نه نان خور، از این پاسخ پسرم خوشحال شدم.

*مهربانی که برایم آمد داشت!

البته این خیرات برایم آمد داشت یعنی نتیجه این کارم را همان روزهای اول دیدم، آن هم روزی که خیرات کردم ماجرا هم از این قرار بود که فردی به گلخانه پسرم مراجعه کرد آن فرد گل‌ها را برای گلدان های کنار ضریح حرم امام رضا (ع) می برد وقتی که فهمید مسوول گلخانه فرزند کسی هست که این کار خیر را انجام داده و به پسرم گفت شاخه گل ها را به نیابت از مادرتان برای حرم امام رضا (ع) می‌برم، آن هم گلدان بالای ضریح علی بن موسی الرضا (ع)، در واقع بالاترین مزدی بود که گرفتم.

از اینکه زمین ارثیه پدری را اهدا کردم آنچه که از پدرم بود به پدرم برگرداندم؛ چرا که لذت خیرات کردن در راه رضای خدا خیلی شیرین است،  شاید باورش در ذهن نگنجد ولی این حس قشنگ را با هیچ چیزی نمی‌توانم عوض کنم!

پایان پیام/۸۶۰۳۴/م/د

منبع: فارس

کلیدواژه: خیر مهربانی هلال احمر استان مازندران

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۴۴۹۷۳۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم

به گزارش خبرآنلاین، زن ۳۲ ساله‌ای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعب‌العلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت می‌کرد و ما مشکل مالی نداشتیم.

همشهری در خبری نوشت:مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن می‌گفت و با حسرت از گذشته‌اش یاد می‌کرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچ‌گاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خاله‌ام ارتباط بسیار صمیمانه‌ای داشتم تا اینکه عاشق پسرخاله‌ام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان می‌داد و رابطه‌اش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار می‌کرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.

هنوز آخرین سال دبیرستان را می‌گذراندم که روزی مادر و خاله‌ام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری می‌کردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشه‌گیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.

با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفت‌های مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.

هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. این‌گونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار می‌رفتم و به بخت سیاه خودم می‌گریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمی‌رفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحت‌های اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.

در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبه‌ای ارتباط دارد و به من خیانت می‌کند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمی‌کند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.

با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار می‌دانستم به گونه‌ای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی می‌کرد. من هم اهمیتی نمی‌دادم و دیگر برایم رفتارهایش بی‌معنی بود.

روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخاله‌ام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام می‌دادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.

با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمی‌خواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانت‌های همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت می‌کردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقه‌ای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخاله‌ام می‌دانستم.

حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمده‌ام.

با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسی‌های قانونی و مشاوره‌ای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

۲۳۳۲۱۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903119

دیگر خبرها

  • پسر جوان دایی و خاله‌اش را به‌خاطر ارثیه با ضربات سنگ به قتل رساند
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش
  • قتل دایی و خاله به‌خاطر تقسیم ارثیه میلیاردی با ضربات سنگ
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم
  • کشف دو خودروی سرقتی در شاهرود/ تویوتای میلیاردی به صاحبش بازگشت
  • حجازی: خوشحالم که در تیم پدرم حضور دارم